سال پیش این موقعها چه آرزوها که در سر میپروراندم و دریغ و حسرت که از
تکاپو در مرزهای علم رسیدهام به دورهگردی و فروشندگی! از کار در پروژههای بزرگ نفتی رسیدهام به ویزیتوری آبکی!
افقهای روشن و آیندهی درخشان و از تو حرکت از من برکت و مزد تلاش و این حرفها هم یک مشت شایعه است.
این سالها هرچه کردم خودم را اینطور توجیه کردم که این هم بالاخره یکجور تجربه است! یا اینکه مثلاً بالاخره باید از یکجایی شروع کرد! کاش میدانستم آخر تا کی.
درباره این سایت